گل گلی
گل گلی

چند تا از خاطره های نی نیی ها م رو می ذارم تا به همتون ثابت کنم ، از همون بچگی دختر آروووووومی بودم:

1 _ نخود رو کردم تو بینی ِ بابام ، وقتی خواب بوده .     

2_خسارت جاني براي مورچه ها.... خيلي طفلي ها تلفات دادن...ما تا خونه اي که طبقه طبقه بود و شفيره بچه ها توش بود.. و انبار غذاشون رفتيم... ولي ملکه شونو پيدا نکرديم ببينيم تاج داره يا نه؟ فوج فوج مورچه اي بود که کشتيم... خدايا منو دوستمو بيامرز...بچه بوديم نفهميديم... خودمونم حسابي موردنيش و گاز گرفتگي توسط مورچه ها قرار گرفتيم...

3_مامان و ببای من خییییییییلی مواظبم بودن ، یه روز من رو دست خاله ام میدن :من هم میرم لبه ی پشت بوم خونشون وایستادم.دعا کردم همون لحظه پرواز کنم! ( که نمی دونم چه ،جوری جون ِ سالم به در بردم )

4_بچه که بودم  زمستونا خیلی برا درختای حیاط مون غصه میخوردم! فکر میکردم سرما میخورندو مریض میشن وبرگاشون میریزه ! بعد یه بار که مامانم خونه نبود از غفلتش سواستفاده کردم هرچی قرص و شربت داشتیم ریختم توی یه ظرف وخوب باهم قاطیشون کردم(گویا میخواستم یه دارو با دوز بالا درست کنم). بعد با یه سرنگ از اون معجون به درختا آمپول زدم(یعنی اون داروی من درآوردی رو زیر پوست درختا تزریق کردم) فکر میکنین نتیجه ش چی شد  ؟ 

 

 






نوشته شدهشنبه 30 دی 1391برچسب:, توسط ملاغه وکلاقه و الاغح وگاوه
.: هک شده amin hackerاین وبلاگ توسط :.