چند تا از خاطره های نی نیی ها م رو می ذارم تا به همتون ثابت کنم ، از همون بچگی دختر آروووووومی بودم:
1 _ نخود رو کردم تو بینی ِ بابام ، وقتی خواب بوده .
2_خسارت جاني براي مورچه ها.... خيلي طفلي ها تلفات دادن...ما تا خونه اي که طبقه طبقه بود و شفيره بچه ها توش بود.. و انبار غذاشون رفتيم... ولي ملکه شونو پيدا نکرديم ببينيم تاج داره يا نه؟ فوج فوج مورچه اي بود که کشتيم... خدايا منو دوستمو بيامرز...بچه بوديم نفهميديم... خودمونم حسابي موردنيش و گاز گرفتگي توسط مورچه ها قرار گرفتيم...
3_مامان و ببای من خییییییییلی مواظبم بودن ، یه روز من رو دست خاله ام میدن :من هم میرم لبه ی پشت بوم خونشون وایستادم.دعا کردم همون لحظه پرواز کنم! ( که نمی دونم چه ،جوری جون ِ سالم به در بردم
)